چرا آمریکا خود را تافه جدابافته می داند؟

یکشنبه، ۲۰ آبان ۱۴۰۳ - ۰۷:۱۱:۰۰
کدخبر:۱۲۶۶۶۷

استثناگرایی آمریکایی مهم‌ترین بنیان هویتی ایالات متحده است؛ به‌طوری‌که درک سیاست خارجی، اقتصاد سرمایه‌داری و پویایی سیاست داخلی این کشور از فهم استثناگرایی آمریکایی می‌گذرد.

آمریکا ابرقدرتی است که بزرگی آن بیشتر برخاسته از «جایگاه جغرافیایی» و دسترسی ایمن به دو اقیانوس است تا صرف اقتصاد و آرمان‌هایش.

یعنی جغرافیا حامی ایده آمریکا بوده است. درواقع آمریکا «مطلوب‌ترین کشور در جهان از نقطه‌نظر موقعیت است.»

آمریکا کشوری قاره‌ای از اقیانوس تا اقیانوس است. ۴۸۰۰ کیلومتر کرانه دریایی طولانیِ این کشور، بستری مناسب برای برپایی بنادری عمیق، برای تسهیل اعمال قدرت، در دو پهنه وسیع آبی اطلس و آرام را فراهم کرده است. 

همسایه شمالی و جنوبی این کشور نیز دو ساحل طولانی اقیانوسی دارند؛ اما کانادای کم‌جمعیت گرفتار قطب شده و مکزیک پرجمعیت فاقد کرانه مناسب برای بنادر ژرف اقیانوسی است. 

بنابراین فقدان رقیب طبیعی باعث شده آمریکا هژمون طبیعی در نیم‌کره‌ غربی شود. چین و روسیه اما هژمون دیگر نیم‌کره نبوده و نیستند.

علاوه بر جغرافیا، عوامل دیگری نیز موجد شکل‌گیری این بنیان هویتی آمریکا شده‌:

یکی از مهم‌ترین عوامل، ایده «ملت آمریکا به‌مثابه مردم برگزیده» است. اکثریت مهاجران نخستین به آمریکا از میان اروپاییان پروتستان بودند که ایده‌های «قوم برگزیده» (Chosen People) و «ارض موعود» (Promised Land) در ذهن آنان ریشه دوانیده بود. بر پایه تورات به این ملت برگزیده، سرزمینی موعود وعده داده شده‌ بود.

تبار مهاجرین نیز در شکل‌گیری این ویژگی نقش داشت. بیشتر مهاجران آمریکایی آلمانی‌تباران پروتستان بودند ولی از آنجا که قدرت سیاسی در دست لندن و سپس مهاجران عمدتا انگلیسی در شمال شرق بود، زبان انگلیسی رواج پیدا کرد. 

چهارمین عامل اما اقتصاد مهاجران به آمریکا بود. کوتاه اینکه، اقتصاد آمریکا خودمحور (Self-interest) است و تنها به فکر منافع خود ولو به ضرر منافع دیگر مردمان و کشورهاست.

انقلاب آمریکا یا همان جنگ‌های استقلال آمریکا (۱۷۶۵-۱۷۸۳) نیز بر ایده استثنایی‌گرایی آمریکایی تاثیر گذاشت. 

استثناگرایی آمریکا تحمل برآمدن یک ملت و کشوری نوین به‌عنوان ستاره رهنمون را ندارد؛ چرا که خود یگانه ستاره رهنمون جهان و شهری درخشان بر فراز تپه است.

در واقع، استثنایی‌گرایی آمریکایی این باور را که آمریکا مرکز جهان کنونی است، شکل داده و در سیاست خارجی خود استراتژی مهار (Containment) را تقویت می‌کند. 

گذشته از این، جنگ داخلی آمریکا (۱۸۶۵-۱۸۶۱) بر سر برده‌داری و شکاف میان ایالت‌های شمالی و جنوبی نقشی مهم در تقویت این نگاه بود. پیروزی در این جنگ باعث تقویت ایده مشیت الهی آمریکا همراه با ماموریتی ویژه در جهان شد. 

همان‌گونه که آمریکا توانست برده‌های زیادی را در قلمرو خود آزاد کند. بنابراین اکنون می‌تواند دیگر برده‌ها در جهان، یعنی مردم جهان سوم را آزاد کند! 

دین مدنی (Civil Religion) در این کشور دیگر عامل تاثیرگذار بر شکل‌گیری استثناگرایی آمریکایی بود. 

بنیان دین مدنی در آمریکا تلاش برای ایجاد تغییر و تحول است که خود برخاسته از پروتستانیسم است. از نگاه پروتستان‌ها تنها با تغییر و تحول در زندگی این‌جهانی است که می‌توان پاسخ به این پرسش ایمانی را دریافت که آیا خداوند فرد را برگزیده یا نه.

چنین استثناگرایی تاکنون در هیچ جایی رخ نداده است. استثناگرایی آمریکایی مبنای سیاست خارجی این کشور را شکل داده و بر رابطه آن بر دیگر کشورها تاثیری کتمان‌ناپذیر گذاشته است.

نمودهای آن را می‌توان در توسل به زور، مداخله در امور داخلی کشورها و کاربرد روزافزون تحریم دید. 

آمریکا این اجازه را به خود می‌دهد که دیگر کشورها را تحریم کند؛ چراکه خود را استثنایی می‌داند. جای شگفتی نیست که آمریکا نگاهی ابزاری به حقوق بین‌الملل و سازمان‌های بین‌المللی داشته باشد و از استقلال ترتیبات و رژیم‌های بین‌المللی بکاهد.

آمریکا رسما اعلام می‌کند که سازمان‌ها و حقوق بین‌الملل یکی از ابزار موجود برای پیشبرد اهداف منافع ملی این کشور است و حتی این توانایی را دارد که از قراردادها و تعهدات نیز خارج شود. 

جالب آنکه، آمریکا از نگرانی میان کشورها هم سود جسته است. آمریکا نیرومندترین قدرت و متنفذترین رهبر جهان کنونی است و نادیده‌گرفتن روابط با این ابرقدرت نه سودمند است و نه ممکن.

از آنجا که آمریکا مهم‌ترین دلمشغولی در سیاست کشورهاست، شناخت از آن امری است بنیادین؛ امری که نیازمند درک استثناگرایی آمریکایی است.

آرش رئیسی‌نژاد؛ دکترای روابط بین‌المل